محله سرجوب دولت‌آباد برخوار

محله سرجوب دولت‌آباد برخوار


حکایتی از بهارستان جامی

شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۲ ب.ظ

حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریم‌تر دیده‌ای؟» گفت: بلی، روزی در خانه‌ی غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بِکُشت و بِپُخت و پیش من آورد و مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد ، بخوردم . گفتم : «والله این بسی خوش بود.» غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن مُوضِع (قسمت) را می پخت و پیش من می‌آورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم.

چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.  پرسیدم که این چیست؟ گفتند: وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سر برید) . وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟ گفت : سبحان الله ترا که مهمان من بودی چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟ پس حاتم را پرسیدند که : «تو در مقابل آن چه دادی؟» گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.» گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی! » گفت: «هیهات! وی هرچه داشت داده است و من از آنچه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم.»

۹۲/۰۴/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

پرتال محله سرجوب دولت آباد برخوار