محله سرجوب دولت‌آباد برخوار

محله سرجوب دولت‌آباد برخوار


جزای گواهی حق

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ب.ظ

وقتی حضرت یوسف علیه‌السلام  پادشاه شد و در قصر خود نشسته بود، جوانی با لباس‌های کهنه، از پای قصر او عبور می‌کرد. جبرئیل آمد و عرض کرد: ای یوسف! این جوان را می‌شناسی! فرمود: نه، عرض کرد: این همان طفلی است که وقتی زلیخا پیراهنت را از پشت گرفت و پاره شد و عزیر مصر سر رسید، این طفل به عنوان شاهد از خانواده‌ی آن زن به سخن آمد و شهادت داد که اگر پیراهن او از پشت پاره شده باشد، آن زن دروغ می‌گوید و گرنه، او از راستگویان است. چون عزیز مصر دید پیراهن از پشت پاره شده است، از تو رفع اتهام کرد و گفت این حیله‌ی زنانه است. در واقع به خاطر شهادت همین جوان، طهارت تو ثابت و تهمت ناروا از تو دور شد.

حضرت یوسف علیه‌السلام  فرمودند: او را بر من حقی است، او را بیاورید. وقتی او را حاضر کردند امر کرد او را تمیز نمایید. لباس‌های فاخر به او بپوشانید و هر ماه برای او حقوقی مقرر نموده و در حق او بسیار اکرام کرد.

جبرئیل تبسم کرد. یوسف پرسید: آیا در حقش کم احسان کرده‌ام که تبسم کردی؟ عرض کرد: نه! تبسم من از این جهت بود که تو در حق این جوان که شهادت حقی داد، این همه احسان کردی، پس خداوند حکیم در حق بنده‌ی مؤمن خود که تمام عمر بر او شهادت حق داده است، چه قدر احسان خواهد فرمود.

منبع: یکصد موضوع ، پانصد داستان

۹۳/۰۸/۲۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

پرتال محله سرجوب دولت آباد برخوار